۱۳۸۹ فروردین ۲۴, سه‌شنبه

فراموشخانه

پس از دو هزار و پانصد سال دیگر این من نیستم که سخنی برای گفتن داشته باشم. من از خودم شکست خوردم. آتش در خانه من زدند. همچو سیمرغ از خاکستر خودم دوباره برخاستم.آمده بودم که نجنگم اما دوباره از خودم شکست خوردم. چنگیدم و تیغ تیره تکه تکه ام کرد. تازیان گرسنه گوشت تنم را تکه تکه دریدند. هنوز در خون خویش غلط میزدم که از بیشه های قحطی زده شغالان سربرآوردند. دیگر من نه من بودم و دیگر چیزی برای گفتن نمانده بود. تنها سکوت کردم و زمانی رسید که سکوت من نیز از های های کرکسان بلند تر شد. این آخرین نشانه بود. از من، دیگر سکوت هم نمانده است. از پس سالها دیگر این نه منم./1389