۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

چقدر ارزان است جان یک انسان

آرش رحمانی پور و محمدرضا علی زمانی نیز اعدام شدند تا دو انسان دیگر قربانی خوی حیوانی قدرت پرستی شوند. براستی تا به کی این بیداد ادامه خواهد داشت. براستی تا به کی ایران عزیز ما قتلگاه انسان خواهد بود. تا به کی مزد گورکن از آزادی آدمی افزونتر خواهد بود. امروز در حالی نامه اعتراض جبهه مشارکت به اعدام این دو تن را میخواندم که تیتر روزنامه آرمان خبر صدور حکم اعدام برای 11 تن دیگر بود. من که صدور این حکم سنگین را حتی برای قاتلان غیر انسانی میدانم، نمی فهمم چگونه اشخاصی هستند که اعدام افرادی را که تنها جرمشان مخالفت با قدرت حاکمه است، روا میدارند.
خبری هم گرفتم که نشانی از نقض کنوانسیون منع اعدام افراد زیر 18 سال در مورد آرش رحمانی پور دارد. در ایمیلی که برایم آمده نوشته اند: رحمانی‌پور در زمان وقوع جرایم انتسابی ۱۷ ساله بوده است.

فر شته آ زا د ی




۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

باز هم اعدام

روز پنجشنبه دو نفر به نامهای محمدرضا علیزمانی و آرش رحمانیپور به اتهام محاربه، با حکم دادگاه انقلاب تهران اعدام شدند. به گزارش خبرگزاری دانشجويان ايران، ايسنا، اين دو نفر از جمله ۱۱ نفری هستند که به اتهام محاربه و تلاش برای براندازی نظام، به اعدام محکوم شدهاند. به گزارش ايسنا احکام ۹ نفر ديگر در مرحلهی تجديدنظرخواهی است. پيشتر سازمانها و گروههای مدافع حقوق بشر نسبت به محاکمه افراد به اتهام محاربه در محاکم جمهوری اسلامی، به مقامهای سياسی و قضايی هشدار داده و آنها را از اين امر بر حذر داشته بودند.
منبع : رادیو فردا

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

ندا جان تولد 27 سالگیت مبارک

گفتند/" نمی خواهیم / نمی خواهیم که بمیریم/گفتند!/ دشمنید! / دشمنید/ خلقان را دشمنید / چه ساده/ چه به سادگی گفتند و/ ایشان را / چه ساده / چه به سادگی کشتند!/ و مرگ ایشان/ چندان موهن بود و ارزان بود / که تلاش از پی زیستن به رنجبارترگونه ئی/ ابلهانه می نمود: / سفری دشوار و تلخ / از دهلیزهای خم اندر خم و پیچ اندر پیچ/ از پی هیچ!/ نخواستند / که بمیرند، / یا از آن پیش تر که مرده باشند / بار خفتی / بر دوش / برده باشند، / لاجرم گفتند / که "- نمی خواهیم / نمی خواهیم / که بمیریم!" / و این خود / ورد گونه ئی بود / پنداری / که اسبانی / ناگاهان به تک / از گردنه های گردناک صعب / با جلگه فرود آمدند. / و برگرده ی ایشان / مردانی / با تیغ ها / برآهیخته. / و ایشان را / تا در خود باز نگریستند / جز باد / هیچ / به کف اندر نبود- / جز باد و به جز خون خویشتن، / چرا که نمی خواستند / نمیخواستند / نمی خواستند / که بمیرند [شاملو]
We did not throw rocks at them
we cried we want freedom
they shot us

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

متن سروده ی فاطمه راکعی برای خانم مهندس آذر منصوري

متن سروده ی فاطمه راکعی، عضو جبهه مشارکت ایران اسلامی :
براي زن اسوه و الگوي ارزشهاي انقلاب اسلامي، زن قهرمان، مبارز نستوه، خواهر افتخارآفرينم سركار خانم مهندس آذر منصوري :
قسم به نام تو كه اينهمه برازنده است
و حرف حرفش، از ايمان و عشق آكنده است
به آذري كه تويي، سجده ميبرد زرتشت
و پيش عزم تو منصورها سرافكنده است
شكوه نسل من، آه اي زن اساطيري
كه قصه هاي تو در شعرهاي آينده است
به زخمهاي دلت رشك ميبرم اي خوب
كه رشك هرچه گل، آن زخمهاي پرخنده است
تو شعله ميكشي و عشق با تو ميبالد
و عطر حنجره ات در هوا پراكنده است
شعور و شور و شجاعت تويي و اين همه جرم
و عشق، اين همه را در سر تو افكنده است
با آرزوي آزادي از بندهاي ظاهريجان عاشق بند نميپذيرد!

۱۳۸۸ دی ۲۷, یکشنبه

سکوت

اینجا همه چیز ساکت است
مثل یک دریا
و همه چیز در حرکت است
مثل انبوهی از ابرها
با این حال صیاد جوان به دریا در آمده است

اینجا همه چیز ساکت است
مثل یک دریا
وانبوه ماهیها در حرکت است
مثل انبوهی از ابرها

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

اکنون کدام پست و مقام در انتظار آقای مرتضوی است!

به گزارش رادیو فردا گزارش کمیته‌ی ویژه‌ی مجلس در باره‌ی بازداشتگاه کهریزک قرائت شد. در این گزارش آمده است که ارسال بازداشت شدگان روز 18 تیر به کهریزک با دستور و اصرار سعید مرتضوی انجام شده است. کشته شدن سه تن بر اثر نبود حداقل امکانات و نیز ضرب و شتم مامورین تائید شده است. اما وجود تجاوز جنسی به بازداشت شدگان را تکذیب کرده اند.
اما سوال اینجاست که اکنون کدام پست و مقام در انتظار آقای مرتضوی است!

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

چه فایده ای دارد؟!

پدر بزرگ تعریف میکرد وقتی خیلی جوان بوده خانه پدریش یک حیات بزرگ داشته با یک حوض بتنی بزرگ، درست وسط حیات. یک روزلازم میشود برای تعمیرات اساسی این حوض از وسط حیات برداشته شود. حوض بزرگ را نمی شد تکان داد. پدرش یک کارگر میاورد تا حوض را خرد کند اما کارگر که حوض بزرگ و بتنی را میبیند برای خرد کردنش 30 تومان مطالبه میکند که آن وقتها پول خیلی زیادی بوده. پدر بزرگ که خیلی کم سن و سال بوده از پدرش میخواهد تا اجازه دهد او این حوض را خراب کند. پدرش هم با اینکه فکر میکرده او توان این کار را ندارد اما میپذیرد.
پدربزرگ نوجوان با پتک میافتد به جان حوض، اما با زور کمی که داشته هرچه پتک میزند حوض از جایش تکان نمی خورد. پدربزرگ تعریف میکند که صبح تا شب پتک میزد اما حوض بزرگ حتی خراش هم بر نمیداشت. اما پدربزرگ نوجوان نا امید نمیشود و به مبارزه ادامه میدهد. تا اینکه یک روز به یکباره حوض تکانی میخورد و از وسط یک رگه شکستگی رویش میافتد. پدر بزرگ تعریف میکند بعد از آن لحظه وقتی یک گوشه پتک میزد گوشه های دیگر حوض هم میریخت و به این ترتیب ضربه های کم زور اما مداوم پدربزرگ نوجوان ، غول بتنی حوض را میشکند و خرد میکند و راه برای تعمیر و بازسازی خانه پدری هموار میشود.

توضیح: این حکایت را از یک آشنا شنیده ام که برایش واقعا اتفاق افتاده بود.

۱۳۸۸ دی ۱۵, سه‌شنبه

دل نوشت

خسته شدم. از اینهمه خبر بد. از صبح تا شب نا امیدانه کار کردن و از دستمزد کم. از آینده نا امیدم. حتی اگه جنبش سبز پیروز بشه بازم امید چندانی نیست. از تنهایی خسته شدم. دوستای خوبی دارم ولی ... . از غر غر کردن هم خسته شدم.
این روزا که حتی برنامه 90 هم سیاسی شده از سیاست خسته شدم.
از اینهمه غر زدن قصدم اینه که بگم دیگه نمیخوام خبر سیاسی بنویسم. گرچه در گذشته هم چندان چیزی نمی نوشتم.
نمیدونم اصلا کسی اینا رو میخونه یا نه؟!
شمارنده هم که درست کار نمیکنه. این بلاگ اسپات شمارنده درست حسابی نداره. بلاگفا بهتره ولی من از تبلیغ گوشه سمت چپ بالاش بدم میاد. نمیدونم اینجا نوشتن چه فایده ای داره.
یکی نوشته بود این روزا اگه حوصلت سر رفته بود گوشی تلفن خونه رو بردار و به موبایلت زنگ بزن. بعد بشین با حوصله درد دلتو بگو و مطمئن باش که یک برادر سپاهی با حوصله داره به حرفات گوش میکنه!

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

پس از کشتار روز عاشورا ; اعدام قریب الوقوع سه تن از دستگیرشدگان عاشورای تهران

ردیو فرانسه: تهدید مخالفان به قتل و اعدام پس از تظاهرات روز عاشورا بالا گرفته است. رهبران جمهوری اسلامی از مردم ناراضی به عنوان فتنه گران یاد می کنند و بسیاری از ائمه جمعه و روحانیان وابسته به حکومت با محکوم کردن سران ناراضیان به "محاربه با خدا" خواستار اعدام آنان شده اند.
پاسخ :
هرگز از مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش
از ابتذال شکننده تر بود
هراس من باری
همه از مردن در سر زمینیست
که مزد گور کن
از آزادی آدمی افزون باشد
سوختن، ساختن
جستن، یافتن و آنگاه به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش بارو یی پی افکندن
اگر مرگ را
از این همه ارزشی افزون باشد
حاشا ،حاشا
که هرگز از مرگ هراسیده باشم