۱۳۹۰ بهمن ۱۵, شنبه

25 بهمن 90 یک راهپیمایی دیگر، آیا شرکت میکنید؟

یکسال از حبس رهبران جنبش سبز میگذرد. شورای هماهنگی راه سبز امید که ادعای نمایندگی  رهبران محبوس جنبش را دارد از مردم برای شرکت در راهپیمائی سکوت دعوت نموده است. یکسال پیش مردم سرشار از امید قدم پیاده رو های پر خطر انقلاب تا آزادی می گذاشتند. یکسال پیش شور و حال بهار عربی مردم را به سقوط دیکتاتوری دلگرم کرده بود. یکسال پیش هنوز شور راهپیمائیهای میلیونی پس از انتخابات در دلها و ذهنها خاموش نشده بود.
اما یکسال گذشته است یکسال طولانی. یکسال پرحادثه. سالی که کشورمان با بحرانهای پیاپی می لرزید. بحرانهای جدید فرصت فکر کردن به روز گذشته را از مردم سلب کرده بود. سالی که چون آهن مذاب بر ما گذشت و سخنگویان جنبش سبز، خاموش بودند. آنقدر خاموش و دور که شکل خاطره دوری در ذهنها شدند.
حالا آنها که دعوت جنبش را میشنوند میپرسند آیا کسی هم به این راهپیمایی میرود؟

۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه

آه ...

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۶, دوشنبه

نا امیدی از راه سبز امید!

قرار بود روز25 اردیبهشت، دانشجویان معترض  در دانشگاههای سراسر کشور دست به اعتصاب و تجمعات اعتراضی بزنند. اقدامی که در اعتراض به امنیتی شدن فضای دانشگاهها صورت میگرفت و از جانب شورای هماهنگی جنبش سبز نیز مورد حمایت قرار گرفته بود. اما استقبال از این دعوت آنقدر گسترده نبود که بتواند در فضای جامعه تنین انداز باشد. در برخی دانشگاهها تنها برخی از کلاسها تعطیل شد و در یکی دو  دانشگاه تجمعات کوچکی برپا شد.

اگر چنین دعوتی دو سال پیش و در روزهای اوج جنبش انجام می شد میتوانست به تعطیلی دانشگاهها و حتی شکل گیری تجمعاتی در بیرون دانشگاهها منجر شود.اما اینگونه نشد.

چند روز پیشتر اما بدون اینکه برنامه ریزی قبلی وجود داشته باشد در مکانی که کمتر سیاسی است انفجار اعتراضات مردم هزینه بزرگی بر نظام تحمیل کرد.

حوادث ورزشگاه آزادی نشان از میزان بسیار بالای نارضایتی عمومی در جامعه بود. طوری که به یکباره هفتاد هزار تماشاگر فوتبال شعارهای ضد حکومتی سر میدهند.

اما حوادث 25 اردیبهشت نشان از یاس دارد. نا امیدی از راه سبز امید انگیزه شرکت در اعتراضات برنامه ریزی شده توسط جنبش سبز را کاهش داده است. دیگر حتی در محیط به شدت سیاسی دانشگاهها نیز تعداد کمتری حاضر به پرداخت هزینه برای پیروزی جنبش سبز هستند.

من از این حوادث اینطور نتیجه میگیرم که مردم مترصد فرصتی برای شورش هستند اما دعوت های جنبش سبز در آینده نیز با استقبال زیاد مواجه نخواهد بود.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۵, یکشنبه

نگو که زمین فوتبال هم سبز بوده است!

این روزها بحث های بسیاری پیرامون افول و مرگ جنبش سبز طرح میشود. تظاهراتهای خیابانی مورد استقبال عمومی قرار نمی گیرند. در بین مردم کمتر از جنبش سبز صحبت میشود. اما همگان میدانند که چیزی درون این جمعیت هست و همه منتظر نشانه ای از آن هستند. هنوز بسیاری از مردم ایران خود را عضوی از این جنبش میدانند. جنبشی که با وجود تنوع اندیشه و مطالبات گاها متضاد، حول محور نارضایتی از حاکمیت شکل گرفته است.

حصر خانگی سران جنبش نه تنها منجر به انفجار احساسات و در نتیجه حضور بیشتر معترضین در تجمعات خیابانی نشد بلکه پس از آن شاهد افزایش اختلافات در درون روشنفکران حامی جنبش بوده ایم. رهبران جدید جنبش مورد اعتماد بسیاری از اقشار نیستند. در بین عموم مردم کمتر شناخته شده اند و اعتبارشان را از منصوبیت به جنبش میگیرند حال آنکه موسوی و کروبی خود اشخاص مهم و معتبری بودند که همراهی آنان به جنبش اعتبار میبخشید.

خیزشهای مردمی در منطقه نیز اگرچه در ابتدا باعث ایجاد شور هیجان بسیاری در میان مردم شده بود اما هرچه بیشتر میگذرد به نظر میرسد تاثیراتش رو به افول است و هیجان کمتری در میان مردم بیدار میکند. بخصوص که بجز مصر و تونس در موارد دیگر هنوز به نتیجه مطلوب نرسیده است. در مورد لیبی شاهد نابودی کشور هستیم  و سوریه نیز در مسیری مشابه قرار دارد. در مورد بحرین سرکوب مردم توسط کشورهای عربی و سکوت غرب در قبال آن موجب بی اعتمادی بیشتر مردم نسبت به حمایتهای جهانی شده است.

از سویی فشارهای اقتصادی بر دوش مردم روز افزون است و البته به نارضایتیها دامن میزند. به نظر چنین می رسد که روشنفکران حامی جنبش از این موضوع خوشحالند و حتی بسیاری این خوشحالیشان را مخفی نمی کنند. بسیاری از تحلیلگران امید وارند که افزایش این نارضایتی اقتصادی باعث ریزش بیشتر در بین حامیان حکومت شده  و  در سوی دیگر انگیزه بیشتری برای حضور خیابانی به مردم بدهد.

اختلافات درون حاکمیت نیز باعث خوشحالی مردم شده و بسیاری نیز منتظرند تا نتیجه این اختلاف باعث تضعیف هرچه بیشتر حاکمیت شود. این موضوع و در پیش بودن انتخابات مجلس باعث شده که رهبران جنبش استراتژی صبر در پیش بگیرند.

با این شرایط که توصیف آن رفت طبیعی است که بسیاری از روی نا امیدی از مرگ جنبش سبز سخن بگویند. اما حتی اگر روشنفکران ناامید باشند نارضایتی ها کاهش پیدا نمی کند. چراکه نه تنها به مطالبات مردم پاسخی داده نشده و مشکلی از مشکلات مردم حل نشده است بلکه شاهد افرایش فشارها بر مردم بوده ایم.

این نارضایتها در روزههای آینده به اشکال مختلف بروز خواهند یافت. همانطور که شاهد ظهور آن در گذشته بوده ایم. شاهد اخیر این گفته شعارهای سبز طرفداران تیم استقلال در بازی مقابل تیم عربستانی بود. اعتراض تماشاچیان به حضور بسیجیان در ورزشگاه با سر دادن شعارهایی همراه بود که در اعتراضات خیابانی توسط سبزها طرح شده بود.

تجزیه و تحلیل واقعه میتواند به روشنفکران ما کمک کند تا شناخت بهتری از جامعه بدست بیاورند. به نظر من چند نکته بسیار مهم در این اعتراضات وجود داشت که باید مورد توجه قرار گیرد:

1.      حاکمیت که اقدام به فرستادن این بسیجیان به ورزشگاه نموده بود هرگز گمان نمی کرد که تماشاگران چنین واکنشی نشان دهند. این اقدام تماشاچیان باعث شد حکومت از اقدام خود نتیجه معکوس بگیرد. جالبتر اینکه در سوی دیگر کارزار مخالفان حکومت نیز هرگز چنین حادثه ای را پیش بینی نمی کردند.

2.      شعارهایی که تماشاچیان سر دادند بسیار جالب توجه است. آنان میتوانستند به شعار معمول " فوتبال با سیاست نمی خواهیم" اکتفا کنند اما شعارهای بسیار تندتری سردادند. و از جمله شعاری که در روز قدس سال 88 توسط سبز ها طرح شده بود. " نه قزه نه لبنان جانم فدای ایران" شعاری که حتی بعد ها از طرف رهبران جنبش نیز مورد استقبال قرار نگرفت. بااین حال این شعار نمایانگر نارضایتی مردم از حاکمیت است و هر گروهی که از طرف حاکمان مورد حمایت قرار گیرد مغضوب مردم واقع میشود.

3.      مورد مهم دیگر عدم حمایت تماشاچیان از مردم بحرین است. این موضوع از آنجا اهمیت پیدا میکند که نتنها حاکمیت بلکه مراجع تقلید و حتی اکثر روشنفکران مخالف حکومت نیز از قیام مردم بحرین حمایت کرده بودند.  

4.      مورد مهم دیگر حمایت تقریبا تمامی تماشاچیان از شعارهای ضد حکومتی در ورزشگاه است. تماشاگران فوتبال که اکثرا از اقشار کمتر تحصیل کرده میباشند نشان دادند که مخالفت با حاکمیت منحصر به قشر تحصیل کرده جامعه نمیباشد.

هرکدام از نکات فوق جای بحث و تحلیل بیشتر دارد. اما سکوت رهبران جنبش در مقابل این حادثه نیز جالب توجه است. رفتاری که با بیانیه اخیر شورای هماهنگی راه سبز امید بیشتر نمایانگر نارضایتی و عدم تائید این حرکت تماشاچیان از طرف رهبران جنبش است.این شکاف بین مردم و رهبران جنبش خود جای تامل بسیار دارد. اگرچه روشنفکران نباید پی رو افکار عمومی باشند اما در مقطع کنونی اصرار بر حمایت از مردم بحرین سودی برای معترضان بحرینی ندارد و تنها باعث خواهد شد جنبش نتواند از این خیزش مردمی حداکثر بهربرداری را داشته باشد.

مسائلی که در سطور فوق مطرح شد از جوانب مختلف قابل بررسی است اما به نظر من مهمترین نکته نهفته در آن وجود یک شکاف بین مردم با حاکمیت و روشنفکران مخالف حکومت است. هیچ کدام قادر به پیش بینی رفتار مردم نیستند و این اتفاق خوبی نیست.

۱۳۹۰ فروردین ۱۰, چهارشنبه

چه کسی باید حکومت کند؟ ( مقاله ای در باب اندیشه سیاسی در جنبش سبز )

در سال 1357 مردم ایران خوب می دانستند که نمی خواهند دیگر محمد رضا شاه پهلوی بر آنان حکومت کند. انقلاب 57 برای خلع یک حاکم نامحبوب اتفاق افتاد. گروههای مختلف سیاسی با ئیدولوژی های متفاوت در یک موضوع اشتراک داشتند و آن هم براندازی نظام حاکم بود. اما چه چیزی باید جایگزین حکومت پهلوی می شد؟ مردم دو خواسته مشخص داشتند. استقلال از قدرتهای خارجی و حکومت اسلام. استقلال را تحت تاثیر افکار کمونیستی ایستادن و قد علم کردن در برابر امپریالیسم تعریف میکردند و اسلام که منجی بشریت است در شخص امام خمینی تجلی میافت. رهبر محبوبی که مردم به او اعتماد کامل داشتند. امروز که بیش از سی سال از عمر حکومت جدید میگذرد از شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی چه چیزی بجا مانده است؟ شعار استقلال به شکل انزوای بین المللی تحقق پیدا کرده است. شعار آزادی خواهی که در آن سالها نیز تعریف درستی از آن در دست نبود تبدیل به آنارشیسم حکومتی شده است. و بقول آقای کروبی از جمهوری اسلامی نه جمهوریتش مانده است و نه اسلامیتش.

مردم میدانستند چه کسی باید حکومت کند. محبوبترین، دیندارترین و پاک ترین را از بین خود انتخاب کردند. برای یک جامعه مذهبی چه کسی بهتر از یک رهبر مذهبی میتواند حکومت کند! در اینکه آیا امام خمینی انتخاب درستی بود یا نه بحثهای بسیاری میتوان داشت. مخالفان و موافقان وی میتوانند دلایل بسیاری له یا علیه وی ارائه دهند. البته با توجه به نارضایتی موجود احتمالا مخالفان دست بالا را خواهند داشت. اما آیا اگر بجای امام خمینی شخصیت فرضی دیگری حاکم میشد ناراضیان، امروز راضی بودند؟

امروز در بین مردم، بسیار میتوان شنید که اگر حکومت تغییر کند باز هم وضعیت مردم بهبود نخواهد یافت. این حرف عامیانه هم درست است و هم غلط. باید این تعبیر که ناشی از یاس مردم است، باز شود و در قالبی علمی مورد بررسی قرار گیرد.

این یاس در واقع واکنشی است به سرانجام مایوس کننده ای که انقلاب 57 در پی داشت. اگرچه مردم در آن سالها به وضوح نمی دانستند که چه چیزی به دست خواهند آورد، اما امروز با گوشت و پوست و استخوانشان جای خالی آنچه را که از دست داده اند احساس میکنند.

آنان جای خالی شکوفائی اقتصادی، احترام بین المللی و آزادیهایی از قبیل انتخاب نوع پوشش را احساس میکنند. و آنان جای خالی شهدایشان را احساس میکنند. در فضای افسرده شهر، مایوسانه به آینده می نگرند و می گویند اگر اینها بروند و آنها بیایند باز هم وضع مردم همین است.

اما ایرانیان تقاص یک اشتباه تاریخی را پس میدهند. پرسش غلطی که میپرسد " چه کسی باید حکومت کند".

مبارزه ما برای باز پس گرفتن حقوقی است که توسط قدرت نادیده گرفته میشود. مبارزه ما برای حاکمیت این یا آن شخص نیست. ما بیش از آنکه به یک رهبر محبوب نیاز داشته باشیم به حاکمیت یک قانون عادلانه نیاز داریم. پس مبارزه ما برای به رسمیت شناخته شدن حقوق مدنی ماست.

امروز میرحسین موسوی در میان مردم از محبوبیت بالایی برخوردار است. هر چند هرگز محبوبیت وی برای مردم در حدی نیست که امام خمینی در سال پنجاه و هفت بود. اما آیا ما باید برای میر حسین از جان خود بگذریم؟ آیا حاکمیت میر حسین مشکلات ما را حل خواهد کرد؟ یا میرحسین هم یک خمینی دیگر خواهد بود؟

ما باید برای اعتقاداتمان هزینه بپردازیم چراکه ارزش زنده بودن ما به حفظ شرافتمان است. اما خواسته ما این نیست که موسوی یا هر کس دیگری بر ما حکومت کند. خواسته ما این است که حاکمیت، حق انتخاب ما را به رسمیت بشناسد. ما حکومتی میخواهیم که اگر فردا محبوب ما نبود بتوانیم بدون خونریزی آنرا پائین بکشیم.

ما حق داریم از وضع موجود انتقاد کنیم. به سلامت انتخابات شک کنیم. به سیاستهای اقتصادی دولت اعتراض کنیم و بپرسیم چرا باید کشورمان, یکی از فاسدترین نظامهای اداری دنیا را داشته باشد. حق داریم از اعتقاداتمان بدون هراس سخن بگوئیم و سانسور نشویم. ما حق داریم نوع پوشش خودمان را خودمان انتخاب کنیم. حق داریم تجمعات مسالمت آمیز برگزار کنیم و از طرف پلیس مورد ضرب و شتم قرار نگیریم.

حاکم فعلی این حقوق ما را به رسمیت نمی شناسد و ما برای اینکه از حقوق انسانی خودمان دفاع کنیم هزینه میدهیم. ما پرسش دیرینه را اینگونه پاسخ میدهیم: "قانونی باید حکومت کند که هیچکس نتواند آزادی دیگری را نقض کند"

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

تمام اسمهای مورد علاقه من

ساختن وبلاگ جدید کار سختی شده. تمام اسمهایی که دوست دارم قبلا مورد استفاده قرار گرفته اند. حالا که هیچ اسمی برای یک وبلاگ جدید پیدا نمیکنم همینجا به نوشتن ادامه میدم. به این امید که فیلترشکنها خوب عمل کنند یا اینکه روزی برسد که کسی وبلاگها را مسدود نکند.

۱۳۸۹ تیر ۶, یکشنبه

لطفا این فیلتر رو از روی وبلاگ من بردارید

آخه با مسدود کردن وبلاگ من چی گیرتون میاد؟؟ این وبلاگ بطور متوسط شش نفر بازدید کننده در روز داره. فقط همین. لطفا این فیلتر رو از روی وبلاگ من بردارید

۱۳۸۹ خرداد ۳۰, یکشنبه

سالگرد شهادت ندا آقاسلطان فرا رسید

یکسال گذشت. خون ندا هنوز گرم گرم بر آسفالت تمام خیابانهای امیرآباد جاری است. دیگر اگرچه در میان مردم آن حال و هوا نیست و دیگر از تجمع میلیونی آنروزها خبری نیست. ایران هنوز ملتهب است. مردم گویی به این التهاب عادت کرده اند که دیگر کسی چیزی نمی پرسد. کسی از کشته شدن بیگناهان تعجب نمی کند. کسی از خفقان حاکم نفسش نمی گیرد. انگار همیشه همینطور بوده. انگار برای برگشتن به گذشته های تاریک نیازی به اختراع ماشین زمان نیست. و حالا احساس میکنم به زمان حمله مغولها برگشته ام. به زمان قیام سربداران ، و حالا باید به سبک روستائیان آن زمان اسبی زین کنیم و هر جمعه بالای تپه ای ببریم. شاید سوار بیاید.
فکر کنید مردم آن زمان با چه امیدی هر جمعه اسبی زین میکردند و منتظر سواری میماندند که هرگز ندیده بودند. آیا اینهمه امید سزاوار تقدیر نیست؟
گاهی که عصبانی میشوم خیال پردازی میکنم. با خودم فکر میکنم کاش یک اسلحه ویژه داشتم تا یکی یکی خدمت قاتلان نداها و سهرابها میرسیدم. اما کمی بیاندیشیم، چه سلاحی پر قدرت تر از امید. سلاحی که اسب را برای سوار منجی باید زین کند هیچ نیست مگر امید. امید به رهایی. امید به آزادی.

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

ژوزه ساراماگو درگذشت

" در اولین روز سال نو، هیچکس نمرد. این، البته باعث بهت و حیرت در میان سیاستمداران، رهبران مذهبی، متخصصین کفن و دفن ، و پزشکان شد.  در میان عموم مردم، در سوی دیگر، جشن برپا بود. پرچمها از بالکنها آویزان کرده بودند و در خیابانها می رقصیدند. آنها به هدف بزرگ بشریت دست یافته بودند: زندگی ابدی.
سپس حقیقت در خانه ها را زد. خانواده ها دیگر از مزگ ناگهانی نمی ترسیدند. سیاستهای بیمه معنی خود را از دست دادند و گورستانها تبدیل شد به محل کفن و دفن حیوانات خانگی، سگها، گربه ها، همستر ها و طوطیها.
مرگ در آپارتمان سردش نشسته بود، جایی که او با پرونده های پر و خالیش تنها بود و به تجربه جدیدش می اندیشید.
اگر هیچکس هرگز دیگر نمیرد چه؟ اگر او، مرگ با "د" کوچک، تبدیل به انسان شود و عاشق شود چه؟"

ژوزه ساراماگو، نویسنده پرتغالی، برنده جایزه نوبل و نویسنده رمان مشهور کوری پنجشنبه شب ۱۷ ژوئن در سن ۸۷ سالگی درگذشت.  متن فوق از کتاب " مرگ بدون وقفه" به زبان انگلیسی ترجمه شده بود و من آن را از ترجمه انگلیسی به فارسی برگردانده ام.
منبع:
http://poetrydispatch.wordpress.com/2009/08/14/jose-saramago-death-without-interruptions/


۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سه‌شنبه

وبلاگ احمد پوری فیلتر شد!

امروزخواستم  به وبلاگ احمد پوری سربزنم، اما در کمال ناباوری با پیام فیلترینگ مواجه شدم!!! حالا که این پیام را می نویسم نمی دانم آیا از زبان طنز استفاده کنم یا از زبان شکوه! نمی دانم به حال و روز خودمان اشک بریزم یا بخندم!؟
آخرین پست آقای پوری مربوط می شود به حدود یک ماه پیش و باید بگویم متاسفانه این وبلاگ خیلی بروز هم نبود و هیچ مطلب سیاسی یا مغایر با شعونات اسلامی در آن نمی توان یافت. احتمالا کارشناس فیلترینگ دولت صرفا بخاطر شهرت آقای پوری اقدام به فیلتر نمودن این وبلاگ کرده است.